کلبه تنهایی

دست نوشته های شخصی

کلبه تنهایی

دست نوشته های شخصی

شب جمعه

شب های جمعه همیشه دلتنگه...دلتنگ چی نمی دونم، ولی زیباست....حال و هوای بارونی داره .. ... شبیه آدمی شدم که تو راهش یه دنبال نوری یا شاخه ای هست که بتونه به اون چنگ بزنه و تکیه گاهش بشه.....احساس می کنم تمام دانسته هام و اعتقاداتم زیر سوال رفته واسه خودم، احساس می کنم خودم واسه خودم زیر سوال رفتم، احساس می کنم خودم هم دارم از دست میرم..... یاد شعری می افتم که می گفت: خدایا فاصلت تا من خودت گفتی که کوتاهه، از این جا که من ایستادم چقدر تا آسمون راهه.....


مطابق همیشه تفالی به حافظ زدم:


ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند
مشتاقم از برای خدا یک شکر بخند


طوبی ز قامت تو نیارد که دم زند
زین قصه بگذرم که سخن می‌شود بلند


خواهی که برنخیزدت از دیده رود خون
دل در وفای صحبت رود کسان مبند


گر جلوه می‌نمایی و گر طعنه می‌زنی
ما نیستیم معتقد شیخ خودپسند


ز آشفتگی حال من آگاه کی شود
آن را که دل نگشت گرفتار این کمند


بازار شوق گرم شد آن سروقد کجاست
تا جان خود بر آتش رویش کنم سپند


جایی که یار ما به شکرخنده دم زند
ای پسته کیستی تو خدا را به خود مخند


حافظ چو ترک غمزه ترکان نمی‌کنی
دانی کجاست جای تو خوارزم یا خجند

نظرات 1 + ارسال نظر
علی آقا جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:08 ق.ظ

توی گوگل سرچ کردم، شب جمعه و تنهایی, سر از وبلاگ تو در آوردم... الان که شهریور 92 هستش نمیدونم تو از تنهایی رهایی پیدا کردی یا نه ولی من خیلی دلم تنگه
هرجا هستی خوش باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد