کلبه تنهایی

دست نوشته های شخصی

کلبه تنهایی

دست نوشته های شخصی

خدا

ترجیح میدهم طوری زندگی کنم که گویی خدا هست و وقتی مُردم بفهمم نیست، تا اینکه طوری زندگی کنم که انگار خدا نیست و وقتی مُردم بفهمم که هست!

این هم به بهانه مادر بزرگم

یاد هست اولین بار که قرار بود 6 صبح بهت زنگ بزنم خواب موندم. بهم اس داده بودی خسمبه؟

یادته؟ یادته خونه کی بودم؟

یادته دلم میخواست تو رو ببرم اونجا؟

صاحب خونه یه ماهی هست که رفته!

من رو تنها گذاشت و رفت. میدونی چیه؟!

تو اگه دعاش میکردی میموند. ولی تو با من قهر بودی و دعا نکردی.

و اون هم غزل خداحافظی رو خوند و رفت.

صاحب دل

ساعات آخر با تو بودن خیلی سخت تر از اونی بود که فکر می کردم.هر لحظه از تو دور تر می شدم و تو در چشمانم کوچکتر می شدی.در آخر هم مثل اشکی از چشمانم افتادی.سوار ماشین شدم.نمی دونستم کجا دارم می رم .پشت چراغ قرمز جایی بود که می تونستم به اون صحنه فکر کنم .آن بوسه تلخی که بر لبانم زدی آنقدر گس بود که قلبم رو مثل مشتی جمع کرد.و من هنوز در فکر آن روز آخرم

اگه صاحب دل من رو دیدید ازش بپرسین.

بهش بگید بی خبرم ،بپرسید عشق ما چی شد؟

چشم سیاش ،طرز نگاش، حجب و حیاش مال کی شد؟

خواب

دیشب خواب دیدم. یه خوابی که اصلا نمی تونم تعریف کنم. کاش هیچ وقت از خواب بیدار نمی شدم.