امروز سالگرد داداشم بود امسال سیزده ساله که کمرم شکسته!
با اون سن کمش از من حالا بیشتر حالیش بود
حافظ قرآن وچند تا دعا هم بود.
ایمان به عشق:ایجاد عشق مقابل
.
م: مظهر کسی که خود را کامل بیان می کرد
.
ساحلی:معدنی از عواطف.
م.ه.ش.ی.د:هرزگی.
سلیمانی: ترس.
م.ج: خوک.
ع.ع: سادگی همراه با عشق به خانواده(که این عشق نیز سرشار از سادگیست.)
مسافر کوچولو: سنگ قبر داداشم شهریار.
ورود ممنوع: خداحافظ.
من . . . تو . . . او
آری
!
" تـو " از ابتـــدای آفرینش
میـــان " من " و " او "
سر
در گم آفریده شده بودی !....
بودن با یک عوضی نه تحیر است و نه دیوانگی بلکه حماقت محض است !!!
خدایا اگر کافر شدم باعثش تو بودی اگر سر تعظیم در برابرت فرود نیاوردم باعثش تو بودی
دیگر از ذات خودم نپرس که می گویم ذاتم هم از توست!
هر وقت من یک
کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.
تا
به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده
است.
حتمن
ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی
برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم
بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.
در
عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز
دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم.
از
لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر
ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می
شود.
در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده
اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده.
مهم اشق است !
اگر اشق
باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید
من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه
اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.
مهریه
و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که
زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود دایی
مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم
بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که
بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه
تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند!
اگر
آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه
بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر
زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما
خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید.
ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه
درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست.. از آن موقه
خاله با من قهر است.
قهر
بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند
بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند
دایی مختار را می برند زندان!
آن گاه که دیوانه وار دوستت داشتم عالم و آدم مرا دیوانه خواندند
آن گاه که دیوانه وار لب بر گونه هایت میگذاشتم و بوسه ای نثارت می کردم عالم و آدم مرا دیوانه خواندند
حال که دیوانه وار اشک هایم بر گونه جاری میشود عالم و آدم مارا دیوانه می خوانند
حال که دیوانه وار با تبر حرف هایت بر دل نازکم حمله بردی عالم و آدم تو را دیوانه می خوانند
حال که دیوانه وار با کبریتی از جنس خاطره عشقم را سوزاندی عالم و آدم تو را دیوانه می خوانند
کاش همه ی حال ها آن گاه بود آن زمان نه دلم میشکست ، نه عشقم میسوخت ، نه عالم و آدم تو را دیوانه می خواندند کاش ... چه اشکال دارد من که دیوانه ی تو هستم اما تو ...
اما افسوس و صد افسوس که چرخ زمانه به عقب نمیرود !
حال چه کنم؟!
آیا فراموشت کنم ؟ مگر میتوانم؟!
با دل شکسسته ام چه کنم ؟
حال با عشق سوخته ام چه کنم؟!؟
صدایی آشنا در گوشم طنین می افکند : عشقت همانند ققنوس است !...!
کمی با خود فکر میکنم ...
راست میگوید عشق سوخته ام مانند خاکستر های ققنوس است هر چند آتش گرفت و خاکستر شد اما روزی از میان این خاکستر ها جوجه عشقی به دنیا خواهد آمد رنگی تر و جاودانه تر از قبل ...
هر چند ققنوس افسانه ای بیش نیست اما ... اما امیدی است برای این دل دیوانه تا این حال ها را آن چنان سر کند که مثل حال حسرت آن گاه ها را نخورد چرا که روزی این حال ها آن گاه فردای او میشوند ....