تاکی متکامو جای تو بغل کنم
(نکته: از این به بعد سعی می کنم حداقل هفته ای 2 تا از جمله های نامه های خانومی رو اینجا واستون بذارم)
کاش لحظه ها این اجازه رو به من می دادند تا در یک لحظه همشون را متوقف کنم تا بهم اجازه بدن واسه همیشه کنارت بمونم.
من همخونتو ول کن
با وجود من وداع کن
دارم از این خونه می رم
تو فقط منو دعا کن
یا بمون منم بمونم
یا بزار نیستی ،نباشم
لااقل اشکهامو پاک کن
زشت ِ اینجوری جدا شم
بعد رفتنم از اینجا
زندگی از هم می پاشه
در و همسایه به طعنه
می گن جاش خالی نباشه
راستی عکسم رو دیواره
اونم از خودت جدا کن
اگه دلتنگ شدی روزی
در و دیوار و نگاه کن
یادگاری ندارم
که مبادا جا بزارم
جلومو بگیر بمونم
آخه من جایی ندارم
کاش می شد فقط یه هفته
دیگه با من سر می کردی
به قول خودت روزهاتو
پیش من هدر می کردی
مگه می شه وقتی نیستم
چشم هاشو رو هم بزاره
واسه من خبر میارن
که فلانی بی قراره
یعنی الان تو خیابون
داره دنبالم می گرده؟
باز خیالاتی شدم
این خیابون ها چه سرده؟
انگار جدی جدی بی تو
یه فقیر کوچه گردم!
با اینکه رفتم ولی باز
بگی برگرد بر می گردم!
به خدا قسم که بی تو
یه فقیر کوچه گردم
گرچه مغرورم ولی تو
بگی برگرد برمی گردم
خواهشم اینه بمون و کنسلش کن رفتنو
یا اگه می خوای بری اینبار نفرین کن منو
اینقدر سرت رو پایین نگیر آتیشم نزن
این تو و این تیغ و شاهرگ هر چقدر می خوای بزن
تیغ و بردار دستهامو خط خطی کن تلافیه
عمری من زدم به قلبت تو نگفتی کافیه
تو رو به خدا قسم اونطور نگاه نکن به من
لااقل چیزی بگو فحشی بده،حرفی بزن
عزیزم دست هات نلرزه تیغ اولو بزن
واسه ی خیانت ها و بی محلی های من
تیغ دوم رو بزن بزار بریزه آبروم
من خیانت کردم اما تو نیاوردی به روم
سه و چار و پنج و شیش تیغ ها رو پشت هم بزن
وقت جون دادن من وایسا تو چشمام زل بزن
شاید اون لحظه ببینی اشک چشمای منو
بیا با هم آشنا کن تیغ و رگ های منو
نکنه هنوز مهمم ، چرا گریه می کنی؟
حالا وقتشه بیای و منو راحتم کنی
اگه باز منو ببخشی دل بسوزونی برام
با چه رویی زنده باشم از خجالتت درآم
بزار با دستای پر مهر تو رو به قبله شم
اونطوری شاید قیامت با تو روبرو بشم
توی این دنیا نشد ازت نگهداری کنم
شاید اون دنیا بتونم واسه تو کاری کنم
تیغ رو دستت دادم اما عزیزم یادت نره
درد این سکوت تو از درد تیغ هم بدتره
نکنه فهمیدی مثل خون تو رگ های منی
که نه میتونی بری، نه تیغ رو راحت می زنی
نکنه می خوای ببخشی؟، نه تو رو خدا بزن
اگه بخشیدی عزیزم هی نگاه نکن به من
تو که از خونم گذشتی تو که بخشیدی منو
خواهشاً پیشم بمون و کنسلش کن رفتنو
خواهشم اینه بمون و …
آنگاه آفتابگردانی از گوشه ای طلوع کرد و به میان کارهای ما سرک کشید. و ما هیچ ندانستیم آمدنش از کدامین سو بود . میدیدیمش هر روز که از سحر گاهان یک جا مینشیندو بالا آمدن خورشید نظاره می کند و تا شامگاهان همچنان روی بر او نگاه می دارد و با او میگردد. آنگاه تازه دانستیم که چرا به او میگویند((آفتابگردان)).
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همینجاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی!
کل دنیا سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند!...