یک قطره اشک ،
بدرقه مردی که با شانه های افتاده از خستگی
پشت بر
خاک آرام گرفته است ...
یک قطره اشک ،
بر جنازه مردی که تا زنده بود
شوری اشکی را نچشید
که تا زنده بود ،
نبود ...
که تا بود ،
چشمانش
، کسی را می جست ...
که تا مرُد ،
کسی را ندید
که تا خواست ،
نخواستنش
که تا باد ،
چنین باد ...
حال ببین ،
چه آرام گرفته است
آن
چشمان بی قرار ...
یک قطره اشک ...
کافی است
برای مردی که
وقتی
که دلتنگ می شود ،
آسمان را به گریه می انداخت ...