با وجود زخمها و خراشها و دردها، بیدارتر از گذشته است.
دیگر چه چیزی مانده که اعتراف نکرده است؟ سیلی دیگری میخورد، یادش میآید، اما اعتراف نمیکند. به عشق شیرین اعتراف نمیکند. و کسی نمیفهمد که عشق شیرین مهمترین جنبش درونش است. عشق است، که سبزش کرده. پس هیچوقت هم دلیل زنده ماندنش را نفهمیدند و به جادو و جنبل نسبت دادند. آخر در آن سیاهچال تاریک، جز او هیچکس زنده نمانده است.