کلبه تنهایی

دست نوشته های شخصی

کلبه تنهایی

دست نوشته های شخصی

ترس

من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره میترسم!
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها میترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبانها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!
من می ترسم، پس هستم
اینچنین می گذرد روز و روزگارمن!
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم!

برای دل مردم


می نویسم با برگ گندم              فراموشم نکن با حرف مردم


شهریار



می روم به جایی که لاله باشد        میان لاله ها عکس تو باشد


غرور

من دوستت دارم...... من برایت می میرم... من بدون تو هیچم... برای من هیچ کسی مانند تو نیست

 

من از تو دلگیرم.... من از تو رنجیدم.... من طاقت ندارم.... من ازت متنفرم

 

می بینی در عشق هم خودخواهی موج می زند باور کن.

 

آن چنان بر "من هایت" تکیه کرده ای آن چنان در "من" لذت طلبت غرق شده ای که نهایت را نمی فهمی.

 

مگر نمی گویند عاشق باید تنها به فکر شادی معشوق باشد و در پی گام گرفتن و به عرصه گذاشتن "من" خویش نباشد. اما تو چه؟

 

دوستم داری چون "منت" می خواهد.... متنفری چون "منت" می خواهد

 

رهاشو از این همه خودخواهی "من" بودن.....یکبار هم "ما" را داد بزن.

 

دلم می خواهد

من دلم می خواهدخانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو
هر کسی می خواهد وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند
شرط وارد گشتن شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار خانۀ ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگرخانۀ دوست کجاست

اگر دل دلیل است آورده ایم
اگرداغ شرط است ما برده ایم

نفهمی

چقد سخته نفهمی چت شده باز..نفهمی کی نهایت میشه آغاز..نمیدونم که سنگم یاکه شیشه؟..نمیدونم چرا حالیم نمیشه!..اگه شیشم تو سنگ باش مشکلی نیست..دیگه میلی برای همدلی نیست..اگه گل بود که خارش سهم من بود..سزاوار خراش این جسم من بود..هنوزم تا هنوز شعر مینویسم..هنوزم زیر چتر همواره خیسم..نباید هی بگم این منصفانه ست؟..آخه این طعنه های کودکانه ست!..حقیقت رو نباید منکرش بود..آخه انکار نداره دیگه هیچ سود..بایستی یاد بگیرم بی وفا شم..از عشق و از دلم گاهی رها شم!

زندگی زیبا

 کور شود هر آنکه نتواند بیند. پیش به سوی زندگی