وقتی عشقت تنهات گذاشت … نگران خودت نباش که بدون اون چی کار کنی،شرمنده ی دلت باش که بهت اعتماد کرد !
نشان لیاقت خدا، مدالی نیست که بر گردنت بیاویزی.
نشان لیاقت خدا، تنها چند خط ساده است؛ خط های ساده ای که بر پیشانی ات می کشد.
هر تقویم که تمام می شود، خطی بر خطوط پیشانی ات اضافه می گردد و روزی
می رسد که پیشانی ات پر از دست خط خدا می شود.
آیینه ها می گویند آن کس زیباتر است که خطی بر چهره ندارد؛ آیینه ها اما
دروغ می گویند.
دست خط خدا بر هر صفحه ای که بنشیند، زیبایش می کند.
جوانی، بهایی است که در ازای دست خط خدا می دهیم.
دست خط خدا اما پیش از اینها می ارزد. کیست که جوانی اش را به دست
خط خدا نفروشد؟
آنقدر زیر باران توی حیاط دانشگاه ایستاد که همه مثل دیوانهها نگاهش میکردند، شاید آنها نمیدانستند تنها دلیلی که باعث میشود زندگی به زنده بودنش بیارزد دیوانگیست
چقدر زیباست وقتی خوشحالی نمی تونی به دیگران بی احترامی کنی حتی اگر به تو بدترین اهانت ها بشه!
"دو سه مساله بسیار مهم است که باید در وصیت نامه بگویم. من زن بسیار زیبایی داشتم. هیچ کس به زیبایی او نبود اوایل زندگیمان خیلی خوب بود. وقتی که نگاهم نمی کرد، نگاهش می کردم، وقتی که خوابش می برد بلند می شدم تماشایش می کردم.و گاهی توی چشم هایش را نگاه می کردم، و گریه ام می گرفت. گریه من به خاطر زیبایی او بود. نمی دانم کسی دیگرهم تا به حال به خاطر زیبایی زنی که دوستش دارد، و کنارش هم دراز کشیده، گریه کرده است یا نه.چشم های رنگ وارنگش دیوانه ام میکرد. بغلش می کردم، دور اتاق چرخ می زدم. می گفت : دیوانه ای، حبیب الله، تو دیوانه ای ! و راست می گفت، دیوانه بودم. دیوانه گوش هایش، موهایش، چشم هایش، لب هایش بودم.شاید گفتن این حرف ها در یک وصیت نامه خلاف عرف و خلاف شرع باشد، ولی من درباره زن حلالم حرف می زنم.از پادگان می آمدم خانه، بهش سری می زدم، می بوسیدمش، می رفتم. و غروب توی حیاط با هم می نشستیم کنار حوض، و وقتی که اندامش در آب منعکس می شد، دیوانه اش می شدم. همیشه می ترسیدم که از دستم برود. آیا این وحشت به پیشواز حوادث آینده می رفت؟ نمی دانم.همیشه فکر می کردم چون بیش از حد، و دیوانه وار دوستش دارم، می ترسم از دست برود. و آخر سر هم از دستم رفت. انگار این طبیعت روابط ما بود که او از من جدا شود، و به دیگران بپیوندد.
علت ذکر این نکته در وصیت نامه ام این است که من زیبایی را درک کرده ام، از آن در معصوم ترین مراحل آن بهره برده ام، و خدا را شکر می کنم که به من فیض درک زیبایی را در معصوم ترین مرحله آن عطا فرمود."
***رازهای سرزمین من /نوشته رضا براهنی/قول سرهنگ جزایری/صفحه 293 و 294***
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده
ام
که سال های سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته
ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده
ام!
امشب شب مهتابه با صدای دلنشین مهران مدیری
برای دانلود بروی لینک قهوه تلخ کلیک راست کرده و گزینه ...Save Target As را انتخاب کنید.
یکی از بازدیدکنندگان وبلاگم بر اثر جستجو متن بالا وارد وبلاگم شده بود و من رو شدیدا به خودش جلب کرد حالا برای جوابش یک متن کوتاهی دارم که امیدوارم به دردش بخوره!
دوست عزیزم نکات را یک به یک اجرا کن تا فراموشش کنی :
۱- فرض کن اون مرده براش یه قبر توی خیالاتت درست کن دفنش کن
۲- فرض کن با یه دختری توی خیابون اونو دیدی بهت خیانت کرده بعد ازش متنفر شو و از یادش ببر.
۳- مطمئن شو که اینقدر پستی که می تونی فرضیات منو تو ذهنت جا بدی اونوقت راحت فراموشش می کنی!