و چقدر آمدنش شیرینی خاطراتش را به همراه دارد شیرینی رمضان 86 و البته تلخی ناکامی هم داشت و چقدر سال گذشته این رمضان سخت گذشت عمه ام راحله مرحوم شد و پسرانش سجاد و محمد را به یتیمی گذاشت و رفت کاش دیگر در هیچ رمضان هیچ کودکی یتیم نشود.
نه، واقعا جالبه این متن جوابی هست به تمامی الحان خوش و بدی که در آخرین نامه به دستم رسیده :
اولا سلام
دوما این جواب خیلی خوبه که به دستت برسه و بدونی می خوام بدونم که کیه 11 شب به بعد مورد مخاطب من قرار می گیره؟
خانم یا آقای علامت سئوال که 99 در صد احتمال میدم خانم باشی و همون م.ع من باشی که بعد از مدتها برگشتی تا با زخم زبون ها بخوای منو داغون کنی اگه م.ع تویی جواب مال تو و گرنه بگو تا جوابتو کامل بدم:
عزیز دلم بجون همون هادی کسی رو ندارم که بهش زنگ بزنم نه اینکه خیال کنی بی عرضه هستم، نه! ولی دلی که به یک نفر وابسته هست غلط می کنه که بخواد بره سمت کسه دیگه
اگه خیال می کنی هادی تو رو دزدیدن فکر اشتباهه بخدا از وقتی که رفتی قسم خوردم نه با کسی باشم نه دیگه دلم واسه کسی باشه.
آره راست میگی یازده شب تا یک نصفه شب بیدارم و همش به تو زنگ می زنم همون 3898 و همش می شنوم که گوشیت خاموشه دلم فقط به همین زنگ زدن ها خوشه، اگه این هم ناراحتت می کنه بگو دیگه زنگ نمی زنم.
تازه اگه این وبلاگ هم اذیتت می کنه بگو دیگه نمی نویسم حالا هرجور راحتتری تا دیگه جوابی ازت نشنوم دیگه تو این وبلاگ نمی نویسم .
بای
این درست متنی بود که در آخرین نامه صندوق پستی من وجود داشت :
"سلام
چه خوبه با داشتن یکی دیگه هنوز به اون یکی قبلی فکر می کنی؟
جالبه"
اما فرستنده آن فردی بنام ؟ و آدرس ایمیل 1@yahoo.com
حالا جوابش:
"سلام
چه بده با این همه نوشتن برای یک نفر و با این که کسی دیگه وجود نداره اینجوری به نا حق واسه دیگری بنویسیم
اصلا هم جالب نیست!"
او که نیست، وقتی برایم نمی نویسد و حتی نمی آید این کلمات از زبان رانده شده ام را با چشمان زیبا و مخمورش جلوه ببخشد نوشتن چه فایده؟ شاید دیگر ننویسم!
شاید هم جلوه اش را دیدم و نوشتم و یا شاید هم طوری دیگر نوشتن را آغاز نمایم.
کاش یه روزی بیای و به وبلاگم سربزنی، می دونم تو هم طاقت دوریمو نداری! آخه اگه طاقت داشتی اونوقت من که گریه نمی کردم! تازه یه چیز دیگه، البته قبلش باید قول بدی دعوام نمی کنی، باشه؟ امروز شدید گرما زده شدم، آخه چه کنم؟ دانشگاه که نمی تونم شربت ببرم! تازه استادم پروژه هیچ کس رو امروز تحویل نگرفت. گفت واسه دوشنبه تحویل می گیرم. تو رو خدا اگه اومدی به وبلاگم و اینو خوندی برام دعا کن آخه دعای تو خیلی تو زندگیم موثره. مرسی گوگولی من. بای
آنگاه آفتابگردانی از گوشه ای طلوع کرد و به میان کارهای ما سرک کشید. و ما هیچ ندانستیم آمدنش از کدامین سو بود . میدیدیمش هر روز که از سحر گاهان یک جا مینشیندو بالا آمدن خورشید نظاره می کند و تا شامگاهان همچنان روی بر او نگاه می دارد و با او میگردد. آنگاه تازه دانستیم که چرا به او میگویند((آفتابگردان)).