-
نان و صف
سهشنبه 25 خردادماه سال 1389 10:23
-
انسان دریا و پرواز
سهشنبه 25 خردادماه سال 1389 10:22
-
کولغ
سهشنبه 25 خردادماه سال 1389 10:21
-
صبر ایوب ندارم!
شنبه 22 خردادماه سال 1389 22:31
-
خیانت پرتقالی!!!
جمعه 21 خردادماه سال 1389 13:38
-
محک
جمعه 21 خردادماه سال 1389 08:13
-
بهشت
جمعه 21 خردادماه سال 1389 08:04
-
شهریار
پنجشنبه 20 خردادماه سال 1389 23:06
امروز سالگرد داداشم بود امسال سیزده ساله که کمرم شکسته! با اون سن کمش از من حالا بیشتر حالیش بود حافظ قرآن وچند تا دعا هم بود.
-
لغت نامه
پنجشنبه 20 خردادماه سال 1389 16:12
ایمان به عشق :ایجاد عشق مقابل . م : مظهر کسی که خود را کامل بیان می کرد . ساحلی:معدنی از عواطف . م.ه.ش.ی.د :هرزگی. سلیمانی : ترس. م.ج : خوک. ع.ع : سادگی همراه با عشق به خانواده(که این عشق نیز سرشار از سادگیست.) مسافر کوچولو: سنگ قبر داداشم شهریار. ورود ممنوع : خداحافظ.
-
او
پنجشنبه 20 خردادماه سال 1389 15:54
من . . . تو . . . او آری ! " تـو " از ابتـــدای آفرینش میـــان " من " و " او " سر در گم آفریده شده بودی !....
-
سلامتی
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1389 23:17
صندلی توجهم را جلب کرد ... فکر می کنم نامش ویلچر است... مردی بر روی آن نشسته و با چشمانی خیره به جای خالی دستانش بر روی دسته های اتاق همیشگی اش نگاه می کند... حسرت نداشتن سلامتی ... حسرت کشیدن دست محبت بر روی سر فرزندانش ... ... و من ... و چه آدم هایی همانند من با نسیان نعمت سلامتی در انتظار روزهایی هستیم که حسرت...
-
تحیر
دوشنبه 17 خردادماه سال 1389 19:27
بودن با یک عوضی نه تحیر است و نه دیوانگی بلکه حماقت محض است !!!
-
مسافر کوچولو(وقتی این کتابو می خونم فقط به یاد شهریار می افتم)
شنبه 15 خردادماه سال 1389 13:41
-
love
شنبه 15 خردادماه سال 1389 13:34
-
کمک
شنبه 15 خردادماه سال 1389 13:32
باید کمک کنی کمرم را شکسته اند بالم نمی دهد پرم را شکسته اند نه راه پیش مانده برایم، نه راه پس پلهای امن پشت سرم را شکسته اند هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند آیینه های دورو برم را شکسته اند گل های قاصدک خبرم را نمی برند پای همیشه در سفرم را شکسته اند...
-
کاش به جای یک منتقم یک سنگ صبور داشتم
جمعه 14 خردادماه سال 1389 13:58
خدایا اگر کافر شدم باعثش تو بودی اگر سر تعظیم در برابرت فرود نیاوردم باعثش تو بودی دیگر از ذات خودم نپرس که می گویم ذاتم هم از توست!
-
این بود انشای من . ازدواج !!!
پنجشنبه 13 خردادماه سال 1389 23:54
هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ،...
-
کاش همه ی حال ها آن گاه بود
پنجشنبه 13 خردادماه سال 1389 23:51
آن گاه که دیوانه وار دوستت داشتم عالم و آدم مرا دیوانه خواندند آن گاه که دیوانه وار لب بر گونه هایت میگذاشتم و بوسه ای نثارت می کردم عالم و آدم مرا دیوانه خواندند حال که دیوانه وار اشک هایم بر گونه جاری میشود عالم و آدم مارا دیوانه می خوانند حال که دیوانه وار با تبر حرف هایت بر دل نازکم حمله بردی عالم و آدم تو را...
-
میم مثل مادر
پنجشنبه 13 خردادماه سال 1389 23:16
-
دیونه کیه عاقل کیه؟
پنجشنبه 13 خردادماه سال 1389 23:11
آب آب بابا آب بابا آب آی باکلا آی بی کلا دیونه کیه عاقل کیه جونور کامل کیه وایسته نیاربه عزتت خمارم حوصله هیچ کسیو ندارم کفر نمی گم سوال دارم یه تریلی محال دارم تازه داره حالیم میشه چیکارم می چرخمو می چرخونم سیارم تازه دیدم حرف حسابت منم طلای نابت منم تازه دیدم که دل دارم بستمش راه دیدم نرفته بود رفتمش جونه نشکفته رو...
-
ترس
پنجشنبه 13 خردادماه سال 1389 23:06
من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره میترسم! دین را دوست دارم ولی از کشیش ها میترسم! قانون را دوست دارم ولی از پاسبانها می ترسم! عشق را دوست دارم ولی از زن ها می ترسم! کودکان را دوست دارم ولی از آینه می ترسم! سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم! من می ترسم، پس هستم اینچنین می گذرد روز و روزگارمن! من روز را...
-
عشق واقعی
سهشنبه 11 خردادماه سال 1389 10:56
عشق
-
امروز باز دلم هوایت را کرده بود
سهشنبه 11 خردادماه سال 1389 00:00
----
-
برکه
دوشنبه 10 خردادماه سال 1389 23:55
-
سئوال های بی جواب!
یکشنبه 9 خردادماه سال 1389 16:50
---
-
بوسه
یکشنبه 9 خردادماه سال 1389 14:17
-
یک نامه بی ریا با اشک تمساح
شنبه 8 خردادماه سال 1389 15:35
-
عشق بازان
جمعه 7 خردادماه سال 1389 15:23
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده...
-
اسب رویایی
جمعه 7 خردادماه سال 1389 12:19
-
برای دل مردم
سهشنبه 4 خردادماه سال 1389 23:28
می نویسم با برگ گندم فراموشم نکن با حرف مردم