-
آشتی
جمعه 3 اردیبهشتماه سال 1389 12:01
یادت باشد اگر با کسی قهر شدی اول ببین ارزششو داره که بری برای معذرت خواهی یا نه بی شعوره و باج حساب می کنه؟ البته یادت بمونه این در مورد دو جنس مخالف شرطه اینو یکی از دوستام بهم گفت!
-
پیتزا
جمعه 3 اردیبهشتماه سال 1389 11:53
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1389 19:56
از بس نوشتم و پاک کردم ... خسته شدم ! از بس دروغ شنیدم و نامردی دیدم حالم گرفته شده ! از بس محبت دیدم و با ناباوری ، توخالی دیدمشون دلم شکسته ! توی دلم پر شده از یه دنیا حرف ، اما نمی تونم بگم . یه عالم دیگه توی ذهنمه و واژه هایی از یه دنیای دیگه می نویسم . مگه تفاوت بین درون و برون انسان چقده ؟ یعنی تا اینحد ذهن و...
-
دلتنگی واسه یکی از بستگان در خاک خفته ام!
پنجشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1389 19:53
سکوت میکنم که نگفتنم بهتر است که نفس کشیدنم بهانه است. بهانه ای برای انتظار. دروغ و صد دروغ که برگردی. باور نکردن رفتنت از کنار من. شکستن سکوت شب با گریه های من. خسته ام از اینکه نمی توانم حتی گله ای کنم از حرف های تو. این عشق گلویم را بسته...چه بگویم که نگفتنم و گفتنم رسواییست! دلیل بر نبودن عقل است بر این عاشق تنها !
-
تراشه های قلب
پنجشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1389 19:50
-
غروب
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1389 21:41
-
احساسات بنفش
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 23:29
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید : چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟ چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟ اما افسوس که هیچ کس نبود ... همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ... آری با تو هستم ...! با تویی که از کنارم گذشتی... و حتی یک بار هم نپرسیدی، چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!!
-
عشق و معنای واقعی آن
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 23:25
از بهار پرسیدم عشق یعنی چه؟ گفت تازه شکفته ام نمی دانم از تابستان پرسیدم عشق یعنی چه؟ گفت فعلا در گرمای وجودش غرقم نمی دانم از پاییز پرسیدم عشق یعنی چه؟ گفت در هزار رنگ ان رنگ باخته ام نمی دانم از زمستان پرسیدم عشق یعنی چه؟ گفت سرد است و بی رنگ از مادرپرسیدم عشق یعنی چه؟ گفت یعنی هرکه در این خانه است از پدر پرسیدم عشق...
-
رنگارنگ
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 21:35
ماه سنگین دل به صد رنگی دل یکرنگ را بسته و سرگشته ی زنجیر مویش دید و رفت خنده زد چشمش به رویم زندگی شد باغ سبز با دو صد جور و جفا این باغ سوزانید و رفت زد قدم در باغ دل نیلوفر آبی به دست غنچه کرد و گل بداد ، آن بی وفا گل چید و رفت دادمش با عشق یک دسته گل یاس سپید عشق را او حس نکرد ، از کار من رنجید و رفت گفتمش جامی...
-
خنده
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 21:27
به چه میخندی تو؟ به مفهوم غم انگیز جدایی؟ به چه چیز؟ به شکست دل من یا به پیروزی خویش؟ به چه میخندی؟ به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟ یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟ به چه میخندی تو؟ به دل ساده ی من که دگر تا ابد نیز به فکر خود نیست؟ خنده دار است.....بخند!
-
برتری
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 07:52
-
گل نرگس دیدن یا ندیدن کدام بهتر است؟
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1389 23:57
-
تنبیه!
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1389 23:54
-
گره زندگی
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1389 23:48
گره زندگی در آن است که بدانی چه کار باید بکنی و نگذارند که انجامش دهی.
-
نشانی به خدا
شنبه 28 فروردینماه سال 1389 11:50
من نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو می نویسم: درعصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار! خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو! کلبه ی غریبی ام را پیدا کن، کناربیدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهای رنگی ام! درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن! مرا می یابی
-
ساز
شنبه 28 فروردینماه سال 1389 07:42
-
حسرت
شنبه 28 فروردینماه سال 1389 07:40
این ایام تلخ نیز می گذرد
-
پرنده
شنبه 28 فروردینماه سال 1389 07:39
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 فروردینماه سال 1389 07:38
-
عشق ورزیدن را از کویر بیاموزیم که دریا بودنش را به آفتاب بخشید .
جمعه 27 فروردینماه سال 1389 19:21
-
بهترین بانوی دوعالم
جمعه 27 فروردینماه سال 1389 19:20
-
نگاه
جمعه 27 فروردینماه سال 1389 19:17
-
عاشق احمق!
جمعه 27 فروردینماه سال 1389 19:11
من فقط عاشق اینم حرف قلبتو بدونم الکی بگم جداشیم تو بگی که نمیتونم من فقط عاشق اینم بگی از همه بیزاری دو سه روز پیدام نشه تا ببینم چه حالی داری من فقط عاشق اینم عمری از خدا بگیرم انقدر زنده بمونم تا بجای تو بمیرم من فقط عاشق اینم روزایی که با تو تنهام کارو بار زندگیمو بذارم برای فردا من فقط عاشق اینم وقتی از همه کلافم
-
همای رحمت یا آیت خدا
جمعه 27 فروردینماه سال 1389 18:26
باز دیشب به تو اندیشیدم تا سحر با دل خود میگفتم: تو چه عاشق بودی تو که با آن همه درد تو که با آن همه غم باز دیشب به تو اندیشیدم یاد تو در دل من مهمان بود تا سحرگاه بخود پیچیدم و به چشمان تو اندیشیدم با خودم میگفتم:چشم تو دریا بود که به هر باغچه ای جان میداد و زمانی که زمین تشنه ی روئیدن بود چشم تو وعده ی باران می داد...