کلبه تنهایی

دست نوشته های شخصی

کلبه تنهایی

دست نوشته های شخصی

آب ماندن

عشق یعنی پاک ماندن در فساد، آب ماندن در دمای انجماد

زندگی روزمره غریبه

هنوز رفتنت در ذهنم جای ندارد

هنوز وقتی می روم به شهر غریبه به کوچه یادها سر میزنم.

هنوز صبح ها بیرون می روم و به یاد تو در شهر غریبه بعد از پرسه زدن ها نان می خرم.

هنوز کارتی که به من داده بودی اعتبار دارد و من هم به تو زنگ می زنم و چقدر آزار دهنده است صدای خانمی که می گوید تو گوشیت را خاموش کرده ای.

این است زنگ روزمره یک دانشجو که غریبه شده و تو تنهایش گذاشته ای و رفتی.


اعتماد

وقتی عشقت تنهات گذاشت … نگران خودت نباش که بدون اون چی کار کنی،شرمنده ی دلت باش که بهت اعتماد کرد !

سکوت

سکوت همیشه از روی رضایت نیست!
گاهی نشانه اعتراض است!
گاهی مودبانه خفه شدن است!
گاهی فداکاری و از خودگذشتگی است!
و گاهی از روی بی تفاوتی!
و چقدر آزار دهنده است این آخری!!!

مشهد تهران نمایشگاه کتاب دنیا یا هرچی که می خوای عنوان این یادداشت بذا

کاش میدانستی ، بعد از آن دعوت زیبا
به ملاقات خودت
من چه حالی بودم؟
خبر دعوت دیدار، چو از راه رسید
پلک دل باز پرید
من سراسیمه به دل بانگ زدم
آفرین قلب صبور ، زود برخیز عزیز
خاطرم را گفتم: زودتر راه بیفت
هر چه باشد، بلد راه تویی
ما یک عمر بدین خانه نشستیم
وتو تنها رفتی
بغض در راه گلو گفت:
مرحمت کم نشود
گویا با من بنشسته دگر کاری نیست
جای ماندن چون دگر نیست ،
از اینجا بروم...
مژده دادم به نگاهم ، گفتم:
نذر دیدار قبول افتاده است
و تپش های دلم را گفتم:
اندکی آهسته ، آبرویم نبری
عقل، شرمنده به آرامی گفت:
راه را گم نکنیم!!
خاطرم خنده به لب گفت: نترس
نگران هیچ مباش
سفر منزل دوست ، کار هر روز من است
چشم بر هم بگذار، دل تو را خواهد برد......
وه چه رویای قشنگی دیدم
خواب، ای موهبت خالق پاک
خواب را دریابم
که تو در خواب، مرا خواهی خواست
که تو در خواب، مرا خواهی خواند
و تو در خواب، به من خواهی گفت:
تو به دیدارمن آی
آه، کاش میدانستی
بعد از این دعوت زیبا به ملاقات خودت
من چه حالی دارم
پلک دل باز پرید
خواب را دریابم
من به میهمانی دیدار تو می اندیشم

شب جمعه

شب های جمعه همیشه دلتنگه...دلتنگ چی نمی دونم، ولی زیباست....حال و هوای بارونی داره .. ... شبیه آدمی شدم که تو راهش یه دنبال نوری یا شاخه ای هست که بتونه به اون چنگ بزنه و تکیه گاهش بشه.....احساس می کنم تمام دانسته هام و اعتقاداتم زیر سوال رفته واسه خودم، احساس می کنم خودم واسه خودم زیر سوال رفتم، احساس می کنم خودم هم دارم از دست میرم..... یاد شعری می افتم که می گفت: خدایا فاصلت تا من خودت گفتی که کوتاهه، از این جا که من ایستادم چقدر تا آسمون راهه.....


مطابق همیشه تفالی به حافظ زدم:


ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند
مشتاقم از برای خدا یک شکر بخند


طوبی ز قامت تو نیارد که دم زند
زین قصه بگذرم که سخن می‌شود بلند


خواهی که برنخیزدت از دیده رود خون
دل در وفای صحبت رود کسان مبند


گر جلوه می‌نمایی و گر طعنه می‌زنی
ما نیستیم معتقد شیخ خودپسند


ز آشفتگی حال من آگاه کی شود
آن را که دل نگشت گرفتار این کمند


بازار شوق گرم شد آن سروقد کجاست
تا جان خود بر آتش رویش کنم سپند


جایی که یار ما به شکرخنده دم زند
ای پسته کیستی تو خدا را به خود مخند


حافظ چو ترک غمزه ترکان نمی‌کنی
دانی کجاست جای تو خوارزم یا خجند

واسه اونی که دوستش دارم از اعماق وجودم

سلام!

حال همه ما خوب است

ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور

که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند ...

با این همه عمری اگر باقی بود، طوری از کنار زندگی می گذرم

که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد، نه این دل ناماندگار بی درمان!

تا یادم نرفته است بنویسم، حوالی خوابهای ما سال پربارانی بود

می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه بازنیامدن است

اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی

ببین انعکاس تبسم رویا، شبیه شمایل شقایق نیست !

راستی خبرت بدهم؛ خواب دیده ام خانه ای خریده ام

بی پرده، بی پنجره، بی در، بی دیوار... هی بخند !

بی پرده بگویمت، چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد

فردا را به فال نیک خواهم گرفت

دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سپید، از فراز کوچه ما می گذرد

باد بوی نامه های کسان من می دهد

یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری !؟

مدال لیاقت خدا

نشان لیاقت خدا، مدالی نیست که بر گردنت بیاویزی.

 

 نشان لیاقت خدا، تنها چند خط ساده است؛ خط های ساده ای که بر پیشانی ات می کشد.

هر تقویم که تمام می شود، خطی بر خطوط پیشانی ات اضافه می گردد و روزی

 می رسد که پیشانی ات پر از دست خط خدا می شود.

 

آیینه ها می گویند آن کس زیباتر است که خطی بر چهره ندارد؛ آیینه ها اما

دروغ می گویند.

 دست خط خدا بر هر صفحه ای که بنشیند، زیبایش می کند.

جوانی، بهایی است که در ازای دست خط خدا می دهیم.

دست خط خدا اما پیش از اینها می ارزد. کیست که جوانی اش را به دست

خط خدا نفروشد؟

اولین روز پاییز روز تولد تو

پاییز را فراموش مکن

آن زمان که جوانه عشق در من روییدن گرفت

و من سرشار از عشق تو را می جستم

آن زمان که چتر پناهگاهمان بود در زیر اشکهای آسمان

دستانم نبض دستانت را میگرفت تا همراهت باشند

درختان پچ پچ کنان ندای عشق سر میدادند

و برگها چه عاشقانه زمین را بوسه میزدند

زیر گامهایمان بوسه را می شکستیم

تا عشق در قلب هایمان جاری شود

پاییز را فراموش مکن

آن زمان که صدای رعد ساعت دلداگی را در من زنده می کرد

و من با گامهای آتشین قلب زمین را می پیمودم

تا در آغوش تو آرام گیرم ای محبوبم


بازگشت از مکه(رمز عبور:شماره موبایلم)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مدینه شهر عشق

با سلام و احترام امروز در مدینه توانستم کافی نتی در یک هتل ایرانی پیدا کنم تا اولین پست این وبلاگ را از خارج از ایران برای شما دوستان قرار بدهم  

چه زیبایی بی مثالی و چه غربت غم انگیزی در کنار بقیع دیده می شود. امیدوارم شما هم به همراه خانواده هایتان بتوانید به دیار عشق و معرفت سفر کنید 

انشالله در اولین فرصت بعد از سفرم عکس های بسیار زیبای مکه را برای شما آپلود خواهم کرد

مکه در ایام عید نوروز

با اجازه همه دوستان و عزیزان در ایام مبارک، فرخنده و سعید عید نوروز با امید بر خدای تعالی عازم سفر خانه عشق و پاکی، مسرت و امیدواری، برکت و استواری، شادی بخش زندگانی منزلگه یار بی منت خداوند متعال هستم.

از همه دوستانی که به این وبلاگ سر میزنند و من ناچیز را یادی می کنند درخواست طلب حلالیت دارم.

ایام عید به کامتان

نویسنده وبلاگ : یه غریبه